۱۳۹۳ بهمن ۱۸, شنبه

دستِ خدا

نام فیلم: من دیه‌گو مارادونا هستم

مشخصات: فیلمی پر بازیگر از بهرام توکلی و بر اساس گفته‌ی خودش یک فیلم در شاخه‌ی اجتماعی با نگاهی طنز به یک دعوای خانوادگی.

مروری بر فیلم: گذر زمان را احساس نمیکنید. میخندید و سرگرم میشوید. چیزی فراتر از این میخواهید؟ دنبالش نگردید. دو ساعت تمام غم‌ها و غصه‌ها و گرفتاری‌هایتان را پشت در سالن سینما بگذارید و داخل شوید و لذت ببرید از فیلم. کاستی‌های فیلم را ببخشید. سکانس‌ها و آدم‌های اضافه‌اش را ندید بگیرید. 
فیلم کاملی نیست. نقطه ضعف دارد. گره ندارد به اون صورت. یک داستان سرراست است. و این داستان را به خوبی روایت میکند. پایان فیلم هم جالب است. گلاب آدینه و هومن سیدی بازی خوبی دارند. سارا بهرامی را هم که دوست میدارم. اما این ویشکا آسایش ...
بگذریم. 
بهرام توکلی کارگردان خوبی ست. داستانش را به خوبی روایت کرده. و خب اساسا همین که یک نفر بتواند داستانش را به خوبی روایت کند و در انتها داستان را به خوبی جمع کند،‌ کار بزرگی کرده است.

پیش بینی من؟ قطعا از فیلمهای بسیار پرفروش سال آینده و شاید کمی با اغماض یک کاندیداتوری سیمرغ برای هومن سیدی.

امتیاز من؟ ۴ از ۵. 

پی‌نوشت: قاسمخانی‌ها بیایند ببینند که میشود بدون توسل به شوخی‌های مبتذل و سخیف هم تماشاگر را از ته دل خنداند.

۱۳۹۲ تیر ۳۰, یکشنبه

داگویل

داگویل .فیلمی که ویرانتان میکند. بنیان‌تان را برمی‌اندازد. به گریه‌تان می‌اندازد. خشمگین‌تان میکند. و در نهایت به سخره‌تان میگیرد. چرا که شما هیچکاری نمیتوانید بکنید. قصه با بی‌رحمی تمام پیش میرود. و شما فقط ناظرید. ناظر به پستی انسان‌ها. به قساوت قلب‌ها. به تنهایی‌آدمی که به گروهی پناه آورده. خشمگین میشوید. میخواهید فریاد بزنید. خشمتان را خالی کنید. صدایتان در نمی‌آید. به این فکر میکنی که آخرین باری که یک فیلم اینقدر درگیرت کرده کی بوده. به هیچ نتیجه‌ای نمیرسی. 
از آغاز مرور میکنی. چه شد که این فیلم را دیدی؟ یاد ناصر تقوایی می‌افتی که چقدر از این فیلم تعریف میکرد. که تو را ترغیب به دیدن این فیلم کرده بود. با این حال دیدنش را چهار سال به تعویق انداختی. به هر دلیلی . به هر بهانه‌ای. گاهی اوقات آدمی حوصله‌ی دیدن فیلم عالی را ندارد. و تو میدانستی که داگویل شاهکار است. و هی دیدنش را به تعویق انداخته‌ای. آمادگی‌اش را نداشتی. روح و روانت در هم ریخته‌بوده. هرچه که بوده به این نتیجه رسیدی که بالاخره باید این فیلم را ببینی. خودت را مجبور به دیدن کارهای فون‌تریه کرده‌ای. میخواهی سه‌گانه‌هایش را مرور کنی. لذت ببری از دنیایش. دنیایی که از دنیایت دور است. خیلی دور است. هم دنیایش دور است. هم خودش دور است. اما اینها را فراموش میکنی. اینها همه قضاوت‌های عجولانه بر مبنای یک سری داده‌های الکی‌ست. فیلم جذبت میکند. قبل از هرچیز بهت‌زده‌ی طراحی صحنه میشوی. اینجا شهر بی در و پیکری‌ست. شهر هرت است پنداری. این دهکده‌ی دور افتاده ، یک خیابان دارد. یک مغازه. یک کلیسا و چند خانه و یک فرعی. خانه‌هایش در و دیوار ندارد. کلا این شهر هیچ چیز ندارد. هیچ چیز. 
تا اواسط فیلم همه‌چیز مهربانانه پیش میرود. دلت پر میزد برای داشتن همچین همسایه‌ها و هم‌محله‌ای هایی. برای شکوفه‌های درخت. برای پنجره‌ی پیرمرد نابینا. برای همه چیز. اما کم‌کم داستانِ خوش رنگ و لعابی که میدیدی به سمت سیاهی میرود. سیاه میشود. تلخ میشود. تباه میشود. تو را سیاه میکند. تو را تلخ میکند. تو را تباه میکند. تا آنجا پیش رود که فیلم تمام هم که میشود تو درگیری. تا روزها درگیری. درگیری آدمها. درگیر داستانشان. حتی پس از پایان داستان. حتی پس از پایان آدمها. حتی پس از پایان همه‌چیز. 
حواس خودت را پرت میکنی. آخرین باری که انقدر درگیر داستانی شدی کی بوده؟ جوابی برایش پیدا نمیکنی. شخصیت‌های داستان را با خودت همراه میبینی. از آنها بدت می‌آید. نفرت‌انگیز‌های پست‌فطرت. فریاد میزنی :‌دنبال من نیایید حرومزاده‌ها. 
آنها به تو نگاه میکنند. با نفرتی بیشتر از نفرت تو. آرام درِ گوش هم پچ‌پچ میکنند. به وحشت می‌افتی از نگاهشان. فریاد میزنی این فکر و خیال من است. بروید گورتان را گم کنید. و آنها کماکان همانجای سابق ایستاده‌اند و نگاهت میکنند. حتی با اینکه تمام شده‌اند اما دارند ادامه میدهند. در پسِ ذهن تو. جایی که جای آنها نیست. 
داگویل فیلمی‌ست که تا آن را نبینی نمیفهمی من چه میگویم. فیلمی که در خود غرقت میکند. و ابایی ندارد از شکنجه‌ و به سخره‌گرفتنت. از آزارت. 
با این حال تو عاشقش میشوی. لذت میبری از فیلم. از بازی‌ها. از طراحی صحنه و از موسیقی عجیب. حتی از حرکت دوربین روی دست که بیش از حد میشود و تو سعی میکنی این خصیصه‌ آزاردهنده را نادیده بگیری.
داگویل را باید ببینی. باید ببینی تا ویران شوی. ویران شوی تا دوباره ساخته شوی. باید ببینی تا نفرت‌انگیز بودن مردمانی را ببینی که اولش چقدر مهربان بودند. تا عوض شدن تدریجی فضا را لمس کنی. لمس کنی تمام دردها را . تمام مصائب را. تمام تلخی‌ها را. 
چه خیالی که چشمات خیس بشن از دیدن بعضی سکانس‌ها. که گلوت بسوزه. 
ارزشش رو داره. 
از میان تمام عکسهایی که از این فیلم بود هم این یکی رو انتخاب کردم. چرا که درد داشت. آرامش گریس در این لحظه درد داشت. چشمانی که بسته است و دردی که بر قلب است. این عکس را انتخاب کردم نه به خاطر آرامشش. بلکه بخاطر نفرتی که در آدمی برمی‌انگیزد. 

سخن پایانی : فیلم شاهکار است. یک شاهکار تلخ.


۱۳۹۱ دی ۱۵, جمعه

یاران حلقه :‌ حلقه ای از برای حکم راندن

پرونده ای برای یک شاهکار : قسمت اول
نزگول‌ها
"حلقه ایست از برای حکم راندن. حلقه ایست از برای یافتن. از برای آوردن و در تاریکی به هم پیوستن."
قبل از اینکه بخواهیم ارباب حلقه ها رو بررسی کنیم اول باید یک سری توضیحات در مورد بعضی شخصیت ها یا مکان‌ها یا تاریخ آردا ارائه بدیم.مطالبی مثل اینکه غرب کجاست یا ماهیت گندالف چیست یا اصلا سرزمین میانه کجاست و سائورون کیست و ...
در مورد شخصیت هایی که در دو داستان بعدی هستند صرفا به دادن توضیحاتی که مربوط به داستان یاران حلقه میشد اکتفا کردیم و در پست های آینده که مربوط به دو داستان آینده است در مورد آنها توضیحات بیشتری داده خواهد شد . شخصیت هایی مانند آراگورن ، گندالف و سارومان و ...
و البته سعی شده که در مورد وقایع قبل (‌پیش زمینه ها ) و بعد از جنگ حلقه (‌سرانجام) توضیح داده شود.

 بعد از این توضیحات فیلم رو بررسی کردم. (‌البته نمیشه اسمش رو بررسی گذاشت طبعا)

ارو 
خالق یگانه.در آردا او را ایلوواتار مینامند.
آردا 
به کل زمین اطلاق میشود.
آردا در طول موسیقی آینور بوجود آمد. به منظور مکانی برای زندگی فرزندان ایلوواتار. 
آردا قبل از ورود آینور به آن، شکل و شمایل بخصوصی نداشت و عناصر به صورت خروشان و خشمگین درهم بودند. آنان در پی شکل دادن به جهان و کنترل آن برآمدند و جغرافیای آردا را بوجود آوردند. بعد از شکل دادن جهان، آن دسته از آینور که بسیار توانا بودند در آن مسکن گزیدند و والار نامیده شدند.
سرزمین میانه
قاره ای بزرگ است در نواحی مرکزی آردا. 
بین دو قاره دیگرِ آمان ( در غربی ترین قسمت آردا که توسط اقیانوس بلگار از آن جدا شده‌ ) و سرزمین خورشید ( در شرقی ترین منطقه که دریای شرق آنرا از سرزمین میانه جدا میکند ) قرار دارد.
نقشه‌ی سرزمین میانه

نژادهای گوناگون
 
۱-الف
قوم ارشد - نخست زادگان
نخستین بار توسط ارو در دوران اول (سالهای درختان) بیدار شدند.
سالهای درختان اشاره به دورانی دارد که دو درخت والینور ( تلپریون و لائوره لین )‌ از فراز تپه ای سرسبز در والینور (‌ازه لوهار )‌ میتابیدند و آردا را روشن میکردند. که پس از مرگ این دو درخت ،‌ ماه و خورشید بوجود آمدند.
قد بلند و سریع . دارای چشمانی تیزبین و گوشهایی حساس
تقریبا نامیرا 
مبتکرین خط و موسیقی و سایر هنرها 
در طی دوران دوم و سوم چند قلمرو را که با حلقه های قدرت محافظت میشد بنا کردند. پس از نبرد حلقه قدرت آنها ضعیف شد و اکثرشان سرزمین میانه را به سوی والینور ترک کردند.
وجود الفها در سرزمین میانه تا اوائل دوره چهارم ادامه پیدا میکند.
۲-انسان 
مردمان ثانی. فرزندان ایلوواتار. 
کوتاه قدتر از الف ها هستند.
تقدیرشان اینست که بر سرزمین میانه فرمانروایی کنند.
فانی هستند. بعد از مرگ از آردا خارج میشوند تا از دردسرهای دنیا راحت شده و استراحت کنند.
۳- هابیت
 به جز زمان جنگ حلقه هیچ نقش مهمی در تاریخ نداشتند و اساسا کاری به کار کسی ندارند. کسی هم کاری به کارشون نداره. 
طول عمرشون حدود ۱۰۰ ساله. قد متوسط حدود ۱۰۷ سانتی متر.
کف پای هابیت ها مثل پوست چرم میمونه. به همین خاطر کمتر کفش پاشون میکنند. 
عاشق نوشیدن آبجو در مهمانخانه ها و خوردن غذا هستند. حداقل هفت وعده غذا در طول روز میخورند. 
اکثرا هم کارشون کشاورزیه.
۴- دورف
کوتوله ها.
خازاد ( به زبان دورفی ، همان معنای دورف را میدهد )
آهنگر و سنگ‌تراش‌های ماهری هستند.
سخت‌جان و مقاوم
فرزندخاوندگان ایلوواتار ( آنها فرزندان ایلوواتار نیستند. آئوله آهنگر (‌یک والار) ، هفت پدر دورفی را در جایی در سرزمین میانه خلق میکند. امااز آنجایی که قدرتی برای دمیدن روحی مستقل در هیچ موجودی رو نداشت ،‌پشیمان شده و به درگاه ایلوواتار میرود و قول میدهد تا آنها را نابود کند. اما ایلوواتار پذیرفت که به آنها روح و جان عطا کند.‌ )
۵-اورک
الفهایی که اسیر شدند و شکنجه شدند تا تبدیل به اورک شوند.
سیه چرده و خمیده بودند و در تاریکی زندگی میکردند و از نور خورشید گریزان بودند.
۶-اروکهای
پدید آمده توسط سارومان و در دره‌ی آیزنگارد در اواخر دوره سوم. بزرگتر و قویتر از اروکها بودند و میتوانستند نور خورشید را تحمل کنند.
۷-ایستار  
۵ نفر مایار که در دوران سوم به سرزمین میانه آمدند.
فرستادگان والار.
مایار چه نژادی هستند؟
ارواحی که در آغاز به وجود آمدن آردا بدان وارد شدند. دارای قدرت کمتر نسبت به والارها. و هریک در خدمت والای مشخصی بودند. سارومان و گندالف مایار بودند. البته خود سائورون هم در اصل یک مایار بود.
والار چه کسانی هستند؟   
جمع والار.چهارده موجود قدرتمند که پس از خلق جهان ،‌شکل فیزیکی گرفته به آن آمدند تا به جهان نظم ببخشند و با ملکور (‌ارباب تاریکی )مقابله کنند.

اصلا غرب کجاست؟
سرزمین نامیرا. آمان. سرزمین های غرب دریا بزرگ ( غربی ترین مکان آنسوی دریا)
پس از سقوط نومه نور ، از قلمروی فانیان جدا میشود.
قابل دسترسی برای کسانی که اجازه داشتند مستقیم به آن سفر کنند.
شهرها و سرزمین های الفها در آنجاست.
قلمروی قدسی والار است.شامل والینور نیز میشود.
والینور کجاست؟
سرزمین والار.
در منتی الیه غرب است. در جزیره آمان. 
قلمروی دوم والار است پس از ویرانی آلمارن.
ابتدا قسمتی از جهان بود و با کشتی میشد به آن رفت و آمد کرد. پس از شورش شاهِ آخر نومه نور از مدارات جهان خارج شد و تنها الفها میتوانستند به آن رفت و آمد کنند.
نومه نور کجا بود و چرا نومه نور سقوط کرد؟
جزیره پادشاهی دونه داین که والار از اعماق دریا برآوردند و به آدمیان وفادار هدیه کردند. الروس (‌برادر الروند ) در زمره آدمیان باقی ماند و نخستین پادشاه آنجا شد.
نومه نوری ها از دریانوردی به سمت غرب قدغن شده بودند ـ‌ زیرا آنجا قلمروی الفها و نامیرایان بود.
آخرین پادشاه نومه نور به جنگ با سائورون رفت . سائورون خواستار صلح شد و به همراه شاه به نومه نور آمد. بعد از مدتی سائورون مشاور شاه میشود و وی را تحریک میکند که به سمت غرب لشگرکشی کند. به محض اینکه شاه پای خود را بر روی سواحل ممنوعه میگذارد سرزمین نومه نور در دریا بلعیده شد.
در این بین نجات یافتگان با رهبری الندیل به سرزمین میانه رفتند و قلمروهای گوندور و آرنور را پایه گذاری کردند.

شخصیت ها

یاران حلقه
۹ نفری که از ریوندل به سوی کوه هلاکت راهی شدند.
این ۹ نفر چه کسانی بودند :
چهار هابیت :‌ مری، پیپین، سام، فرودو
یک الف : لگولاس
یک دورف :‌گیملی
یک ایستار :‌گندالف خاکستری
دو انسان : آراگورن و برومیر
کوه هلاکت کجاست؟
در شمال موردور است. همان محلی ست که سائورون حلقه یگانه را در آن ساخت و حلقه در همانجا باید نابود شود.سائورون قدرت خود را در این کوه قرار داده است و میتواند آتش آن را کنترل کند.

سائورون 
در ابتدا مایایی بود به نام مایرون (‌به معنای ستودنی‌) و در خدمت آئوله.
اما توسط ملکور ( ارباب تاریکی ) به دام افتاد و خادم وفادارش شد.
در دوران دوم خود را با نام آناتار معرفی کرد و با الفهای اره گیون دوست شد. الفها حلقه های قدرت را ساختند و سائورون در خفا حلقه یگانه را در کوه هلاکت ساخت و قسمت اعظمی از قدرتش را در آن قرار داد.
سپس باراد دور - برج تاریک را در نزدیکی کوه هلاکت ساخت. دروازه سیاه را هم ساخت تا جلوی مهاجمین به موردور را بگیرد.
توسط حلقه های قدرت ۹ انسان فانی را اغوا کرد و آنها را به اشباح حلقه تبدیل کرد. وحشتناک ترین و قویترین خادمانش.
نزگولها کیستند؟
اشباح حلقه. ۹ نفر انسانی که سائورون آنها را اغوا کرد. 
آنها به تدریج تباه شدند و تبدیل شدند به خادمین سائورون.
بندگان حلقه های نه گانه




 آراگورن 
یکی از یاران حلقه.
پسر آراتورن - فرمانده دون اداین و از نسل ایزیلدور بود.
آخرین پادشاه بزرگ گوندور و آرنور .
رها کردن فرودو و سپردن سرنوشت حلقه و تصمیم نهایی به فرودو از کارهای عجیب آراگورن بود.
رهبری گروه بعد از سقوط گندالف به دست آراگورن افتاد. مسئله ای که برومیر از آن خوشحال نبود.
در انتهای داستان یاران حلقه و پس از جدا شدن از فرودو ،‌همراه با گیملی و لگولاس به جستجوی مری و پیپین میرود .... شرط الروند برای ازدواج آراگورن با آرون این بود که وی دخترش را به کمتر از پادشاه بزرگ گوندور و آرنور نمیدهد.


آرون که بود؟
دختر الروند و نامزد آراگورن و همچین نوه گالادریل
ستاره شامگاهی
چگونگی آشنایی با آراگورن :
در حالی که از لورین به خانه بازمیگشت با آراگورن جوان، که الروند پرورش او را به عهده گرفته بود، ملاقات کرد. پس از این ملاقات، آراگورن عازم سرزمین‌های وحشی می‌شود، اما آرون حدود بیست و نه سال بعد او را در لورین ملاقات می‌کند؛ و روی پشته کرین آمروت با هم نامزد می‌کنند. 
 روهرین، اسب آراگورن هدیه ای از آرون بود. 
در آخر دوران سوم نیز، هنگامی که آراگورن عازم نبرد می‌شد، برای او درفشی جواهرنشان تهیه کرد، این همان پرچمی بود که آراگورن هنگام پیاده شدن از کشتی‌های تصرف شده دزدان دریایی در نبرد پله نور آن را برافراشت.

سرانجام
چون نیم الف بود میتوانست بین زندگی فانی یا نامیرا انتخاب کند و وی زندگی فانی را انتخاب کرد تا با آراگورن ازدواج کند و همراه وی بمیرد.
بعد از ازدواج با آراگورن ، او بیش از صد سال ملکه آراگورن باقی ماند ولی سرانجام وقتی آراگورن درگذشت او به سوی سرزمین متروک لورین رهسپار شد و دیگر پس از آن هیچ گاه دیده نشد. گفته شده که زندگی او در همان پشته کرین آمروت که سال‌ها پیش همراه آراگورن روی آن ایستاده بود پایان یافت.

گالادریل
به معنای تاج گل درخشان
بانوی لورین - بانوی طلا بیشه- بانوی گالادریم
صاحب حلقه ننیا  
همسر کلبورن  ( ارباب لورین )
وقتی گالادریل در پایان دوران سوم به غرب رفت، کله‌بورن در سرزمین میانه باقی ماند. وی مدتی در لورین ماند اما بعد از آن به ریوندل رفت، جایی که هنوز پسران الروند باقی مانده بودند.


گندالف
معروف به گندالف خاکستری. چپق میکشد و به هابیت ها به شدت علاقه مند است. قدرت ضعیفتری نسبت به سارومان دارد و در یاران حلقه با سارومان نبرد میکند و شکست میخورد. در بالای ایزنگارد اسیر میشود اما نجات پیدا میکند و به عنوان یکی از یاران حلقه ،‌ فرودو را همراهی میکند. اما در موریا هنگامیکه با بالروگ نبرد میکرد به ته دره سقوط میکند....
 













 


لگولاس 
به معنای برگ سبز
احتمالا در ابتدای دوره‌ی سوم بدنیا آمده است.
نژاد الف. دید قوی دارد و گوشهای تیز. 
تیراندازی قهار . 
قایقرانی بلد بود و از گالادریل کمان و تیردانی هدیه گرفت.
لگولاس در لورین ، ترانه‌ی سوگواری گندالف را برای گروه ترجمه نکرد و گفت من نه توانایی و نه دل این کار را دارم.






 

گیملی  
از نژاد دورف. تبر به دست. 
هنگامیکه گالادریل به هرکدام از انها هدیه ای میداد از گالادریل درخواست یک تار مویش را کرد و گالادریل به وی سه تار مو هدیه داد.
ابتدا با لگولاس مشکل داشت. اما از زمان حضور در لوتلورین به دلیل جادوی گالادریل با هم دوستان صمیمی شدند.
وی بار قسمت بسیار زیادی از طنز و شوخی های فیلم را بر دوش میکشد.
















 
برومیر
از نژاد انسان. 
پسر ارشد دنه‌تور کارگزار گوندور. 
حلقه او را وسوسه کرد و با فرودو درگیر شد. اما سریع پشیمان شد و در حمله ای که اورکهای‌ها به آنها کرده بودند در حالیکه داشت از مری و پیپین دفاع میکرد توسط سه تیر در بیشه های آمون هن کشته شد. 
آراگون جسد وی را در قایقی گذاشت و در رودخانه رها کرد.


سارومان سفید 
رهبر جادوگران (‌ که از سوی والار به سرزمین میانه آمده بودند برای مبارزه با سائورون )
او خیانت میکند و به سوی سائورون متمایل میشود
( البته حلقه را برای خود میخواهد. )
به دستور سائورون نژاد جدیدی از اورکها را درست میکند که قویترند و در طول روز میتوانند حرکت کنند: اورک‌های
در برج آیزنگارد زندگی میکند و تمام درختان و سرسبزی های اطراف را از ریشه در میاورد تا شرایط لازم برای ساخت ارتش خودش را فراهم کند.














 
تام بامبادیل
*متاسفانه در فیلم حضور ندارد.
نژاد نامشخص 
احتمالا نامیرا بوده.
موجودی اسرارآمیز ، مرموز و بسیار قدرتمند.
ارباب درختان آبها و تپه ها
در حریم زندگی خودش قدرت بسیار خارق العاده ای دارد.
محل زندگی :‌دره ویتی ویندل در شرق شایر
همسرش گلدبری ،‌دختر رودخانه ست. 
ظاهر شده با هیبت یک پیرمرد.چشمان آبی و ریش قهوه ای.
بلندتر از هابیت ها و کوتاه تر از انسانها
فرودو و یاران حلقه وی را در جنگل کهن وی را ملاقات میکنند. حلقه بر وی تاثیر ندارد. وقتی فرودو حلقه را در دست میکند وی همچنان میتوان وی را ببیند.وی حتی حلقه را به هوا می اندازد و حلقه غیب میشود و در دست دیگرش ظاهر میشود.







ایزیلدور
آخرین پادشاهی که هم بر گوندور و هم بر آرنور فرمانروایی کرد.
با شمشیر شکسته پدرش ،‌ انگشت سائورون را که در آن حلقه بود برید و سائورون را شکست داد. 
وی بهترین فرصت را برای نابودی حلقه داشت اما در کوه هلاکت به حرف الروند گوش نکرد و حلقه را نزد خود نگه داشت و راهی شمال شد. 
در راه مورد هجوم اورک ها قرار گرفت . 
ایزیلدور حلقه را در دست کرد و ناپدید شد. اما حلقه از دست وی خارج شد و در آبها افتاد. حلقه به وی خیانت کرد و وی توسط اورکها کشته شد.




مکانهای مختلف
بگو دوست و وارد شو
موریا 
خازاد دوم.
بزرگترین و معروف ترین عمارت دورفها . 
در بخش های مرکزی کوهستان مه قرار داشت.
مجموعه عظیمی از دالان ها و تالارها و خزانه های بزرگ بود.
تقسیم به دو بخش : معدن و شهر. 
معادن محل کار دورفها بود و شهر محل زندگیشان.
بخش شهری در قسمت شرقی بود. دارای هفت طبقه و هفت عمق.
نواحی معدنی با فضای شهری در تلاقی بود. اما اکثر در قسمت غربی بودند.
پایین ترین قسمت موریا برای خود دورف ها ناشناخته بود.
یاران حلقه وقتی در کوه به دلیل برف سنگین متوقف شدند به سمت موریا تغییر مسیر دادند.در موریا با تعداد زیادی اورک و ترول روبرو شدند و بعد از فرار از دست آنها با خطر اصلی روبرو شدند :‌بالروگ.

بالروگ کیست؟
شبیه انسان هاست. با این تفاوت که از بینی اش آتش زبانه میکشد و سایه هایی وی را احاطه کرده است.
از نژاد مایارها.
از ارواح نخستین آتش.
در یاران حلقه ، یکی از بالروگها در موریا و در پل خازاد دوم با گندالف نبرد میکند و البته از روی پل به پرتگاه سقوط میکند و گندالف را هم با خودش به پایین میکشد.












اشیای گوناگون

اله سار
جواهری زمردین که بانو گالادریل هنگام ترک لوتلورین توسط یاران حلقه آنرا به آراگورن پس داد.
هرکس به آن جواهر نگاه کند قلبش مالامال از شور و نشاط میشود و جوانی خود را باز میابد.
دستی که آنرا حمل کند شفابخش دردها و جراحات دیگران بود.
به معنای گوهر ستارگان است.
لقب آراگورن.


نارسیل 
شمشیر  الندیل پدر ایزیلدور. که شکسته شد و ایزیلدور با شمشیر شکسته انگشت سائورون را برید. 
این شمشیر نمادی از روشنایی بهشتی خورشید و ماه در برابر دشمنانی از جنس تاریکی ست. 
در سراسر دوران سوم، تکه های آن میراث کسانی بود که جانشین او بودند تا آنکه زمانِ جنگ حلقه ، بار دیگر ساخته شود و آراگورن ، اله سار ، نام آندوریل را بر آن نهاد.







آینه گالادریل
ظرف جادویی و نقره ای گالادریل است که هنگامی از آب روان پر می شود، انعکاس جادویی سطح آن اسرار مکان و زمان های دور را آشکار می سازد.




حلقه ها


سه حلقه الفها
در اره‌گیون توسط کلبریمبور و میرداین به دور از چشم سائورون ساخته شدند.
قدرت این سه حلقه قلمروهای الفها در سرزمین میانه را تا زمان نابودی حلقه یگانه نگهداری و ابقا نمود.
ویلیا : حلقه هوا. حلقه یاقوت کبود
ابتدا توسط گیل گالاد نگهداری میشد. اما در زمان پایه گذاری پایه گذاری قلمروی ریوندل، آنرا به الروند سپرد.
ننیا : حلقه آب . حلقه همیشه استوار.
گالادریل حامل آن بود. 

ناریا : حلقه آتش. حلقه سرخ.
در اصل گیردانِ کشتی ساز حامل آن بود ولی هنگامیکه گندالف به سرزمین میانه آمد حلقه را به او داد.

هفت حلقه دورف ها
حلقه های قدرتی که از سوی سائورون به اربابان هفت خاندان دورف اهدا شد.
این حلقه ها نمیتوانست آنها را نامرئی کند اما به شدت آنها را ثروتمند کرد. چون میتوانستند به هرچیزی که فکر کنند چند برابر در برابرشان ظاهر شود.
بنابراین صاحبانش حریص و طمعکار شدند.
از این هفت حلقه ، چهارتاشون توسط اژدهایان بلعیده شد و دوتاشون توسط سائورون پس گرفته شدند.

نه حلقه آدم‌ها
حلقه های آدمیان که آنها به واسطه این حلقه ها به وادی اشباح سقوط کردند و کاملا زیر سلطه سائورون قرار گرفتند.
و به نزگول تغییر ماهیت دادند.
حلقه هایشان به آنها زندگی بی پایان داده بود. فرمانروای آنها شاه جادوپیشه ی آنگمار بود که پادشاهی شمالی دونه داین را منقرض کرد.
در اواخر دوره سوم اشباح با ورود دوباره به موردور شرایط بازگشت سائورون رو محیا کردند.
نزگول حلقه ها را نزد خود نگه نمیداشتند و حلقه ها نزد سائورون بود.


حلقه یگانه 


  

حلقه ایست از برای حکم راندن. حلقه ایست از برای یافتن. از برای آوردن و در تاریکی به هم پیوستن.
قدرتمند ترین حلقه های قدرت بود که سائورون آن را پنهانی ساخت. کسی که آنرا بر انگشت کند را به جهان اشباح منتقل و از دید افراد جهان واقعی مخفی میکرد.
به حامل خود نامیرایی و تسلط بر نوزده حلقه میداد. 


بررسی فیلم
فیلم یک شاهکار است. بهترین شروع رو داره و بیننده رو درگیر داستان حلقه میکنه و همینجور خوب ادامه پیدا میکنه و ادامه پیدا میکنه. این قسمت بیشتر در حال مقدمه چینی برای وقوع جنگهای دو قسمت آینده ست و خب طبعا پیتر جکسونی که عاشق دنیای ساخته شده توسط تالکین هست این مقدمه چینی رو به بهترین شکل ممکن انجام داده. 
مسئله دیگه زیبایی منحصر بفرد مناظر هست. دنیاهای الفی به بهترین شکل به تصویر کشیده شده اند‌ ( ریوندل و لورین )‌ و آدم رو در خودشون غرق میکنند. یه حس خوبی به آدم دست میده. ما دنیای الفی رو بعد از دو نبرد دلهره آور مشاهده میکنیم : یکی پس از تعقیب و گریز بانو آرون و فرودو توسط نزگول‌هاست که وارد محیط بهشت وارِ ریوندل میشویم و دیگری بعد از جنگ گندالف و بالروگ در خازاد دوم است که وارد محیط افسانه ای لورین میشویم و امنیت را با حضور بانو گالادریل حس میکنیم.

موسیقی متنِ فیلم شاهکاری به تمام معناست . هاوارد شور سنگ تمام گذاشته است. یه جاهایی آدم دلش میخواد موسیقی متن رو بغل کنه اصن.

بازی ها
بازیها همگی خوب هستند. اما من به شخصه بازیِ سه تا از شخصیت ها رو خیلی دوست دارم. که دوتاشون حضور کوتاهی در فیلمِ یاران حلقه دارند و دیگری تا آخر فیلم همراهمان است :

Cate Blanchett
کیت بلانشت روایتگر داستان حلقه و جنگ سائورون در ابتدای فیلم است. صدایی بس دلنشین که بی شک بهترین انتخاب برای روایت کردن داستان و البته بازی در نقش گالادریل بوده است.گالادریلی که کیت بلانشت به زیبایی و خوبی نقشش را ایفا میکند. زیبایی توام با صلابت و قدرتی بیش از حد. 
وی در فیلم حضوری کوتاه اما مثمرثمر دارد و در معدود سکانسهایی که دارد بخوبی از پس نقشش برمیاید. 

Liv Tyler
بهترین انتخاب برای نقش بانو آرون. زیبای فریبنده. حضورش در فیلم به شدت کوتاه است. اما نقشش پررنگ است. با همان حضور کوتاه، نقش آرون را برای طرفداران فیلم خاطره انگیز کرده است.


Sean Bean
در نقش برومیرِ دوست داشتنی. یکی از بهترین نقش آفرینی هایش. بخوبی تردید را میتوانید در چشمانش بخوانید. از اینکه نمیداند کار درست کدامست. در آخر فیلم،‌شاهد وسوسه شدن برومیر توسط حلقه هستیم و بعد بلافاصله پشیمانی‌اش. این وسوسه و تردید و پشیمانی را شون بین به شدت خوب به ما نشان میدهد. 



دیالوگِ منتخب
هنگامی‌ که گندالف در حال پرت شدن به ته دره است، در آخرین لحظات به یارانِ حلقه نگاه میکند و میگوید : فرار کنید احمق ها!!!

سکانس منتخب 
از نظر منِ،‌فیلم یاران حلقه سه سکانس خوب داشت :

۱: سکانس بردنِ فرودو توسط آرون به ریوندل که توسط سوارانِ نزگل تعقیب میشد.
۲: سکانس کشتن ترول در معدن موریا که واقعا نفس گیر بود و لامصب نمیمرد.
۳: اما بی شک بهترین سکانس این فیلم ،‌سکانس کشته شدن برومیر بود. 


در کل فیلم یارانِ حلقه‌،‌شروعی ست بر یک شاهکارِ حماسیِ تمام عیار. این فیلم را باید بارها و بارها دید.
درود به تالکین بزرگ برای خلق چنین شاهکاری و درود به پیتر جکسون برای تلاشش برای به تصویر کشیدن این شاهکار بزرگ.

در تکمیل این پرونده علاوه بر مشاهده فیلمِ یاران حلقه، از کتابهای ارباب حلقه ها و هابیت و سیلماریلیون نوشته جی.آر.آر.تالکین ترجمه رضا علیزاده نشر روزنه و همچین دانشنامه‌ی والیمار و نیز فرهنگ‌نامه بزرگ آردا کمک گرفته ام.